جوردانو برونو نخستین شهید علم، در دوران تفتیش عقاید سوزانده شد. تصویری که می بینید از نقاشی است که نامش را نمی دانم. -فریدون گفت: آندره دوراند-. پرسش من این سر بریده است. در این تصویر این سر بریده چرا در دست این مرد ِ سوزاننده ی برونو است؟ آن سگ چه؟ آتش بیار معرکه است یا آتش ببر؟ فعلن سگ را هم ول کنید. همان سر بریده در دست را بچسبید.
مشکل من سر بریده است. آیا وقتی می گویند: در دست سر بریده ی خود بردن، منظور این آقاست؟ اصلن از کجا آمده این: در دست سر بریده ی خود بردن؟
Giordano Bruno
نقاشی از آندره دوراند
یا ریشه ی این قضیه در عطار نیشابوری است. عطار در زمان حمله ی مغول کشته شد. کسی کشته ی او را ندید. عطار را دیدند سر بریده خود را در دست گرفته بود و در کوچه ها می رفت.
عطار نیشابوری
برای من بنویسید. من این را بلد نیستم.
این روزها یک ترانه ای هم در آمده که در آن این "سربریده در دست" را می خوانند. ولی هیچ کس نمی داند یعنی چه؟ یا می دانند و به من نمی گویند؟
-----
عکس آتش زدن جوردانو برونو از آندره دوراند و عکس عطار از فرناز بدیعی.
ما. از این کوتاه تر نمی شد. اگر می شد یک حرفی می نوشتم تا هر کسی که خطابم به اوست بداند که منظورم او هم هست.
ما، یعنی همه کسانی که می توانند این نبشته ی پارسی را بخوانند. یعنی همه آن هایی که این روزها در هر گوشه ای از جهان که هستند، گوشه ای از این سرزمین در وجودشان است*.
عرض کنم:
ما، شاید برایمان سخت نباشد با نگاهی به گذشته باور کنیم که بعد از تمامی جنگهایی که با ملل دیگر کردیم، در پایان این جنگها و در جمع بندی نهایی شکست خوردیم و مغلوب شدیم.
دو سه مثال:
اسکندر یونانی تخت جمشید را به آتش کشید.
اعراب ایوان مدائن را فتح کردند و ساسانیان را منقرض.
اشرف و محمود افغان سلسله صفویه را. **
و مغول ها نیز به هم چنین.
از سکوت ملت در مقابل شاهان قاجار می گذرم. که آن ها نیز وقاحت از حد بگذراندند. شهر که سهل است استان های کشور را این جا و آن جا در عهدنامه های طاق و جفت به دشمنان هدیه کردند و بعد به درون حرمسراهای خود خزیدند و مشغول سرسره بازی شدند.
و حال که به گذشته نگاه می کنیم، دلخوشیم به این:
این ها بعد از فتح ایران، ایرانی شدند و شاهانشان به پارسی سخن گفتند و شعر سرودند و فرهنگ و آداب و سنن و ............. مگر مغول ها در هندوستان هندی نشدند؟
من نمی فهمم. انگار قضیه بسیار شبیه همان قمار بازی است که ............
یا این که توقع داشتیم فاتحان تا صدها سال بعد که جای خود را به دیگری دادند، با زبان خودشان سخن می گفتند؟ در این صورت که کسی نمی فهمید. پارسی سخن گفتند چون به آن نیاز داشتند.***
آیا این حل یک معادله n مجهولی در فضای توپولوژی است؟
--------
* نامبردگان جهانی بدانند که درهرجا که باشند نه تنها آن ها را خارجی می دانند بلکه ایرانی هم می دانند. حتا اگر زبان آن جا را چون زبان مادری صحبت بکنند و در گردهم آیی های ایرانیان هم حضور نیابند.
بنا به آمار حدود 2 میلیون ایرانی در آمریکا هستند ولی تا کنون بزرگترین گردهم آیی آنها در اولین کنسرت گوگوش بوده به تعداد حدود 15000 نفر. ناگفته نماند که سالن بیشتر از این ظرفیت نداشت.
** فکر کنم افغان ها در تمام طول تاریخ تنها کشوری را که متصرف شده اند ایران بوده باشد.
*** هر چند برای خود شیرینی، شعرا و نویسندگانی هم در این میانه بودند که وقاحت از حد برون کردند و به زبان فاتحان نوشتند. تا آنان را خوش آید. و دلخوش باشند به دینار و درمی چند که شاه ناایرانی، در کیسه ای بسویشان پرتاب می کرد و آنان در هوا آن را می قاپیدند................
نقاشی بالا را هنگام ورق زدن گوگل دیدم. زیر عنوان "قصر سلطان مسعود غزنوی". در این نقاشی تفنگ دیدم. قدیمی ترین نقاشی ایرانی که در آن تفنگ دیده ام. فکر نمی کردم در زمان غزنویان از تفنگ استفاده می کردیم. تنها کتاب تاریخی که دارم چکیده تاریخ ایران حسن نراقی است. به جستجوی مسعود و تفنگ و قصر، آن را ورق زدم و این نقاشی را مناسب احوال آن نبشته دیدم. یا نبشته را مناسب نقاشی.
***
بعد از محمود، مسعود پسر وی به تخت نشست. از ابتدای سلطنت وی، در بسیاری از ولایات متصرف شده، مردم سر به شورش گذاشتند. جنگ های فراوانی کرد که در اکثر آن ها شکست خورد و سرانجام پس از شکست در برابر سلجوقیان به وسیله ی امرا و سربازانش از سلطنت خلع و طبق سنت!! زمانه مقتول شد و پسرش مودود هم که بعد از او به تخت نشست کاری از پیش نبرد و سرانجام فرمانروایی غزنویان کلن به وسیله ی سلجوقیان برافتاد.
سیدمحمد خاتمی، شریف ترین رجل سیاسی تاریخ ملت ایران، در شصت و هفتمین سال روز تولدشان فرمودند:
اگر سالروزهای تولد به این معنا باشد که
انسان به مرگ بیاندیشد و احساس کند یک گام به مرگ نزدیکتر شده
و به خود بیاید و بتواند خودش را احساس کند
و اگر قدرت دارد، در صدد اصلاح وضع جامعه باشد،
خیلی مبارک است.
وگرنه،
برای یک سال نزدیک شدن به مرگ
نباید جشن گرفت.
امضا و دستخط شاه سابق بر روی یکی از عکس های مرحتمتی اش
***
اگر شاه خوبی بودی، امروز، رضاشاه دوم، از سلسله پهلویان، شاهنشاه ایران بود.
روزی که به کوروش گفتی: "آسوده بخواب. ما بیداریم" ، ما که جوانی بیش نبودیم، باور نکردیم. چه برسد به کوروش که آخر عقل و درایت و سیاست و فهم و شعور بود.
حال خود دانی . آسوده بخوابی یا آسوده نخوابی. ما که می گوییم:
آسوده نخواب.
می دانید موالی یعنی چه؟ البته که نمی دانید. خودم هم تا دیشب نمی دانستم. جمع مولا است. البته یک جمع فارسی برای مولا هم داریم که می شود، موالیان. این موالی یعنی ایرانیان تازه مسلمانی که به قبایل فاتح عرب پیوسته بودند. حسن نراقی در چکیده تاریخ ایران می نویسد:
جرجی زیدان در تاریخ تمدن اسلامی آورده است که: عبور سه چیز از جلوی نماز گزار مبطل نماز است: موالی، حمار*، سگ. ولی با وجود این، با گذشت چندین ده سال از تسلط قوم مهاجم، دوایر دیوانی و مالی اعراب توسط ایرانیان اداره می شد.
***
این جمله آخر هم البته برای دل خوشی موالیان این جا آورده شده است. نکند خدای نخواسته دق کنند.
من نمی دانم این موالی در مورد سایر ایرانیانی که تازه اسلام می آورند، کماکان صادق است؟ یعنی اگر من یک دین دیگری داشته باشم و اسلام بیاورم، نامم می شود موالی؟ و عبورم از مقابل نماز گذار مبطل نمازش می شود؟ یا نه همان اولی هایمان افتخار موالی بودن را داشتند.
یک چیز دیگر. آیا فقط ایرانیان موالی بودند؟ یعنی مثلن آندولوسی ها دیگر موالی نبودند؟
اصلن چرا من دارم از شما می پرسم؟ جورج! کجایی جورج؟
راستی کسی خبر دارد این ......** کجاست؟ جرجی زیدان را می گویم؟
***
* این هم یعنی خر.
** خودتان پر کنید.
مردی را که می بینید یک شی شبیه سیب -ما که درست ندیدیم دروغ چرا؟- به طرف حاج دکتر محمود رییس در ژنو پرتاب کرد. خداییش محمود مانندشیر ایستاد و اصلن جا خالی نداد -تا یکی دو روز دیگر بازی آن در اینترنت هم خواهد آمد مانندبوش و لنگه کفش- و بعد از آن وقتی محمود محبوب به سخنرانی ادامه داد باز هم همان هولوکاست و اینا را عنوان کرد. غافل از این که اینجا دیگر ونزوئلا نیست . یعنی یادش رفته بود که اینجا ونزوئلا نیست. که ناگهان دیپلمات های اروپایی که به آنها در جریان توزیع سیب زمینی صلواتی، چیزی نرسیده بود، به طور دسته جمعی سالن را ترک کردند و برگ زرین دیگری بر تاریخ ریاست جمهوری اسلامی ایران افزودند.
محمود محبوب به توصیه دوستش یعنی حسین شریعتمداری در کیهان که گفته بود: محمود نرو، محمود نرو، محمود بدبخت میشی، محمود بی آبرو میشی، عمل نکرد و فکر می کنم چون ژنو را ندیده بود -دیده بود؟- رفت که آن جا را هم ببیند و از این آخرین سفر خارجی طول عمرش چند تا سوغاتی به یادماندنی برای ملت ایران بیاورد. و آورد.
و ملت ایران می ماند و بیست و دوم خرداد ماه هشتاد و هشت.
من مانده ام که مهندس چگونه باید ماترک این یگانه اسوه سیاست را تمیز کند.
نقش موجود در پاسارگاد نشان می دهد که شاپور اول برای سوار شدن به اسبش از "والرین*" به عنوان چهارپایه استفاده کرده و پای بر کمر او می نهد. این رفتار زشت را که همواره در کتاب های درسی تاریخ سال های قبل به عنوان یکی از مفاخر ملی ایران قلمداد می کردند، هرگز با رفتار فرهنگی و انسانی کوروش بزرگ، پادشاه هخامنشی، در مقابل پادشاهان اسیر نمی توان مقایسه کرد.
(چکیده تاریخ ایران از حسن نراقی)
* والرین امپراتور روم
شاه عباس دستهای جلاد مخصوص داشت که به آنها "چگین " میگفتند و وظیفهی آنها این بود که گنهکاران را به فرمان شاه زنده زنده پاره کنند و بخورند. در روضهالصوفیه آمده است:
"اینان گنهکاران واجب القتل را از یکدیگر میربودند و اعضای بدنشان را با دندان قطع نموده و بلع میفرمودند."
***
چکیده تاریخ ایران از حسن نراقی