در سال 1295 هجری قمری* ناصرالدین شاه قاجار ** به اتفاق امین السلطان صدراعظم دست به سومین و آخرین سفر اروپایی خود زد. در طی مسیرش در داخل کشور یکی از نقاطی که برای استراحت چند روزه انتخاب کرد ساحل دریاچه این نقطه از سرزمین خورشید بود. ساحل دریاچه اوان.
با جستجو در صفحات تاریخ هیچ گونه علتی برای این کار نمییابید. این که شاهی با چنان اتساع اسافلی بیاید و رنج سفر بر خود هموار کند و از مسیری دشوار برود به ساحل دریاچه اوان. فقط ما میدانیم و بس. حال که بخش تتبعات تاریخی را در این لوح گشوده ایم این راز را برملا میکنیم تا جهانیان بدانند که ما چه شاه نیکوسیر و بخشنده و بزرگواری را داشتیم ولی افسوس که آن میرزا رضای*** نابکار قدرش ندانست و گلوله ای در نمیدانم کجای آن بزرگوار شلیک کرد و شاه در آن و یا در این، جان سپرد. و زان پس تبدیل شد به شاه شهید. اینها بماند که بحث ما نیست. بحث ما بر سر دوران زنده بودن شاه است و خاطرات شیرینی که از آن ایام بجاست.
داشتیم میگفتیم که شاه در ساحل این دریاچه اطراق کردند به جهت استراحت چندروزه. که ضمن آب تنی در این دریاچه شاید فرجی هم بشود و ایشان بتوانند پری دریاچهای اوان را از نزدیک زیارت کنند. همان رازی را که در بالا عرض کردیم برملا می کنیم. همان طور که مرقوم شد از قرنها قبل بلکه بیشتر تا کنون، بلکه کمتر شایعه وجود پری دریاچهای در اوان دهان به دهان میگردد.
از قضا پری دریاچه ای همان شب اول یا دوم**** به حضور شاه شرفیاب شد.. یعنی شرفیاب نشد که شرفیابش کردند ولی چگونه؟ تا آن روز عقل جن هم به این نمیرسید که مگر پری دریاچه ای مانند ماهی نیست؟. یعنی حالا حداقل پایین تنهاش. خب پس میتوان وی را مانند ماهی به تورانداخت. این هم از تراوشات فکری شاه بود و لاغیر. یعنی از همان شب که رسیدند دستور دادند از فردا صبح ماهی گیران لشکر به دریاچه بروند و پری دریاچهای صید کنند. این بود که ماهی گیران هم پری دریاچه ای را صید کرده درون تشت بزرگی تا نیمه آب ریختند و پری را داخل آن نهاده به حضور شاه شرفیاب کردند.
یکی از شاهدان عینی***** که در عین هایش کوچکترین مشکلی نداشت، حفظته الله، برایمان روایت کرد از زیبایی پری دریاچه ای. میگفت: "نیکول کیدمن باید برود جلو و بوق بزند". مرلین مونرو؟ سگ کی باشد؟ حالا این شاهد عینی نیکول و مرلین را چگونه میشناخت؟ والله و اعلم.
خلاصه شاه با پری دریاچه ای به اختلاط پرداخت. پری دریاچه ای هم خداییش کم نمی گذاشت. چرا؟ خب میخاست هم پری دریاچه ای باشد و هم پری زمینی. سوگلی شاه شهید شدن کم پستی نبود. و برای همین امر هم مدام خودش را لوس میکرد و با دمش شلپ و شلپ میکوبید روی آب و آب تمام وجود مبارک شاه را خیس کرده بود ولی بنده خدا روی مبارکشان نمیشد بزند توی ذوق طرف. این بود که دستور خلوت دادند و نوکران و بندگان خلوت کردند.
همه فکر میکردند که پری دریاچه ای هم به حرم سرای شاهی منتقل خاهد شد. و جای انیس الدوله را تنگ خاهد کرد ولی در اشتباه بودنند. چرا؟ عرض میکیم. ناصرالدین شاه عادت داشت که زیبایی زنها را در پایین تنه آنها محک زند. در نزد شاه و در مقام مقایسه، انیس الدوله که در عکس پیوست در حال نشسته او را میبینید با سبیل هایی مانند سبیل های مادر وهب، با نیکول کید من، کیدمن باید برود جلو و بوق بزند. این بود که صبح اول وقت و سر میز صبحانه در کنار چادرو در مقابل نوکران، بعد از پایین رفتن لقمهای سرشیر و عسل از گلوی مبارکشان، طی بیاناتی رقیق القلب بودن وجود مبارکشان را وجه الزمان آزادی پری دریاچه ای قرار دادند. و یا بالعکس.
بله. اراده ملوکانه بر این قرار گرفت که پری درباچه ای به آب سپارده شود.. باور نمی کنید؟ نه؟ ولی عین واقعیت است. ناصرالدین شاه آن شب را در کنار دریاچه اوان تا صبح نخابید. زیرا شاه نمیدانست با آن پولکهای تیز چه کند؟
دوساعت بعد.
خادمان در اجرای اوامر ملوکانه، طی آیین با شکوهی، پری دریاچهای را به لب دریاچه آورده و پری را به آب سپاردند.در حالیکه همه آب از لب و لوچه شان سرازیر بود.
تتبعات تاریخی ما نشان میدهد، از فردای تخلیه ساحل دریاچه توسط اردوی همایونی ماهیگیران محلی دریاچه اوان تورهایشان را برای صید پری دریاچهای به آب انداختند. ولی تحقیقات تاریخی ما در مورد اینکه پری دریاچهای آیا تا کنون به تور یکی از این عاشقان افتاده است یا خیر به نتیجه قابل عرضهای نرسیده است.
نشانه ها:
* ما نمیدانیم این تاریخ ها چرا بعضی هایش قمری است؟ بعضی ها شمسی؟ بعضی ها میلادی؟
** توضیحاش خیلی مفصل است. بماند برای وقتی دیگر.
*** ایضن. رک همان جا. کجا؟ همان جا. نگاه کنید میبینید.
**** که دوم به واقعیت نزدیک تر است زیرا شب اول غروب بود که اردوی همایونی به دریاچه رسید و تا چادر بزدند و شامی بخوردند، بخابیدند. به لحاظ خستگی مفرط.
*****ما خودمان در آن سفرافتخار التزام رکابی نداشتیم. که التزام بالاتنه گشاد داشتیم. به جهت حصبه لاعلاج و بستری. چشم به راه ملک الموت. که او هم تا کنون نیامده است. به جهت مرحمت خاصه.
---
پ ن. پیگیری ما جهت دستیابی به عکس پری دریاچهای به جایی نرسید. گویا تنها عکس پری دریاچهای فوق الذکر به دستور شخص شاه همین که توسط میرزا ابراهیم خان عکاسباشی عرضه شد، سوزانده شد و خاکستر عکس هم به دریاچه ریخته شد.
بچه که بودیم و دبستان میرفتیم در تاریخ اندر صفات نادر خانده بودیم: بعد از فتح هندوستان توسط نادرشاه و صلح بعد از جنگ، محمد شاه گورکانی دو قطعه الماس کوه نور و دریای نور را که نه تنها آن وقت بلکه حالا هم قیمتی برآنها متصور نیست را درون کلاهی ساده جاسازی کرده کلاه را بر سر نهاده بود. آنگاه تاج شاهی که جواهرات زیادی هم بر آن بود تقدیم نادرشاه کرد. نادر هم با بزرگواری تاج پیش کشی را نپذیرفت و محمد شاه را گفت که همان کلاهی که بر سر توست ما را بس. این بگفت و کلاه ساده محمد شاه را برداشت و تاج شاهی را برسر وی نشاند. با گفتن اینکه شاهی بر ایران ما را بس و ما پادشاهی هندوستان نخاهیم که بس گل و گشاد است.
بچه که بودیم خیلی مشعوف شدیم از این همه کرامت و بزرگواری و جوانمردی و .... هرآنچه صفت نیک که میشناسید.
خودمانیم کجای این حرکت جوانمردانه بوده؟ بعدها که بزرگتر شدیم و برگهای دیگری از تواریخ دیگری را ورق زدیم دیدیم که خیر قضیه به همین سادگیها هم نبوده و جواسیس به نادر خبر رساندهاند که در کلاه چه خبر است. و الا دلیلی نداشته که این بزرگوار همین که تاج شاهی بر سر کورگانی میگذارد خودش تاج ساده غیر شاهی را که اصلن در شان ایشان نبوده برداشته و برسر گذارد. گیرم به رسم یادگاری. –واصلن یادگاری گرفتن از شاهی شکست خورده محلی از اعراب دارد؟-و اما بحث ما بر سر این کلاه برداری وکلاه گذاری نیست بلکه بر سر یک خلال دندان است. جانم برایتان بگوید که در افواه شایع است که در همان موقع جواسیس خبر دیگری را هم به نادرشاه دادند مبنی براینکه محمدشاه یک خلال دندان جادویی هم دارد که هر کس با آن دندان خود بعد از شام خلال کند کرم را توان رخنه در دندان وی نباشد. این بود که همین که محمدشاه بعد از شام دندانهایش را با خلال جادویی تمیز کرد و خاست خلال را پر شالش بچپاند نادر دست برد و خلال را از وی ستاند و بعد از خلال کردن دندان خویش بی توضیحی آن را پر شال خودش گذاشت و محمدشاه هم رنگ باخت ولی حرفی نزد. شاید شبانه چند نفری را روانه کرد که بلکه خلال بربایند ولی در تاریخ در این مورد چیزی ثبت نشده است. به روایتی نیز سردارانی که نادر را ترور کردند بیشتر قصدشان ربودن خلال بوده تا کشتن وی.
غرض؟ یکی از این دوقطعه الماس یعنی کوه نور در حال حاضر در کشور انگلستان است و نزد اینگیلیسیای خبیث. حالا چطور این الماس به آنجا رفت بماند برای برگی دیگر از تاریخ ولی این خلال کجاست؟ اگر اطلاعی دارید برای ثبت در بعدازبیست وسه در اختیار ما قرار دهید که این راز تاریخی از صفحات نورانی این وبلاق به در افتد. باشد که دین خود به مملکت خود ادا کرده باشیم با یافتن این خلال.